یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

نیشِ زنبور

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸ ب.ظ

چند متر اونطرف تر از من ، پدری نشسته که هر نقطه از بدنش یه عالم برآمدگی گُنــــده قرمز دیده میشه ! وقتی داشته از بیمارستان برمیگشته که ندا رو برسونه خونه ، با جمعیت زیادی از زنبور عسل ها مواجه میشه که ماشین رو دوره کرده بودن و به محض دیدن بابای بنده به سمتش حمله ور میشن.. اصلا انگار خدا تو سرنوشت بابای من نوشته که هر سال تابستون به یه بهونه ای با زنبورهای عسل خاطره بسازه :))

وقتی داشت قضیه رو واسه من و مامانم با همه جزئیات تعریف میکرد و خیلی جدی بود ، من مدام میخندیدم و قه قه میزدم :))) اما بعد با نگاه عاقل اندر سفیه پدر جان متوجه شدم که الان باید دلداریش بدم و مثل پروانه دورش بچرخم ، نه که قه قه بخندم بهش :| 

یه چیز جالب دیگه ای که هست اینه که فردا باید بابام با اون قیافه ورم کرده بره یه جلسه مهم کاری خخخخخ ؛)



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۴
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی