یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

هرچی از همه جا 5

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ب.ظ

1- حس خوبی دارم نسبت به این لباسی که تنمه :)) حریر و خنک و گشاد و رنگی رنگی ! وقتی که می خوابم گوله میشه میاد بالا تر از کمرم اما بخاطر سبک بودن و کم حجم بودنش وقتی که گوله میشه اصلا اذیت نمیشم و تازه خوشحال ترم میشم که اومده بالا و باعث شده باد کولر به کمرم بخوره و خنک بشم :)))))

 

2- آهنگ hillary duff رو که اسمش my kind هست ، اینروزا خیلی گوش میدم. یه حس خوبی توی آهنگش هست. یجور آرامش همراه با هیجان :) پیشنهاد میکنم یه بار بشنوینش...

 

3- تابستون امسال یه سری حرکتا از پسرای هم سن خودم توی فامیل دیدم که هنوز نتونستم هضمشون کنم!! انقد که غیر معقول بوده کارهاشون :/  مثلا همین نوه عموی بابام که چند ماهی هم از من کوچیکتر تشریف داره. 4 شهریور مراسم عروسیش o...O  این در حالی هست که هنوز یک سال مونده تا درسش رو تموم کنه و بعد باید بره سربازی!!! من نمیدونم اینا واقعا به بلوغ عقلی رسیدن؟؟!!!! چی توی خودشون دیدن که باعث شده فکر کنن میتونن یه زندگی رو اداره کنن و مسئولیت دختر مردم رو قبول کنن ://

یکی دیگه از پسرای فامیلمون که اونم اتفاقا چند ماهی از من کوچیکتره ، اقدام کرده برای زن گرفتن.. دختره هم 3 سالی ازش بزرگتره :|||  نمیخوام منعشون کنم یا چیزی شبیه به این ، اما واقعا من هرچقدر فکر میکنم نمیتونم با این قضیه کنار بیام.. 

 

4- گاهی وقتا بعضی از آدما انقدی مهربون هستن که همش با خودت میگی ، مگه میشه؟؟ مگه داریم؟؟؟ چند وقت پیش بواسطه ای معلم سال های سوم و چهارم دبستان بابام ، بعد از چهل و خورده ای سال ، بابام رو پیدا کرد. این شد زمینه ای برای رفت و آمد خانوادگی و چند باری به همراه عروسا و داماداش اومدن و رفتن. چند هفته پیش اینجوری شد که ما بریم و بهشون سری بزنیم. جایی که زندگی میکنن بی نهایت خوش آب و هواست :)) همه جا سبزِ سبز :) باغ  میوه های تابستونی ، فرصت چیدن هلو و آلو سیاه از درخت. آب خنکی که از کنار آلاچیقشون میگذشت و شانس این رو داشتی که پاهات رو بزنی توی آب و همزمان شربت توت خونگی بخوری :))) ناهار خوشمزه ای بخوری و بعد بشینی لواشک تازه و قیصی و برگه های خوشمزه رو بذاری توی دهنت و مزه مزه کنی... وقت برگشتن هم چند تا بطری شربت توت ، یه عالمه آلو و برگه سیب ، کلی حبوبات ارگانیک و بدون سم ، یه دبه ترشی های خوشمزه ، 4 تا شیشه بزرگ انواع مرباو یه سری سبزی های کوهی بدن دستت و یه جعبه حلوای مخصوص شهرشون رو هم بهت بدن و آخر سر هم معذرت خواهی کنن و بگن ببخشین که نبردیمتون اون یکی باغمون... این همه محبت و مهربونی رو من حتی از فامیلای بابام که همشون باغ های خوب دارن ندیدم. اینجور آدما که دوست دارن هرچیزی  که دارن رو با تو شریک بشن ، بعضی وقتا باور نکردنی هستن. همین آدما هستن که شهری بودن وشهری شدنشون نتونسته ذره ای از محبت هاشون کم کنه :)))) 



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۷
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی