یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

۲ مطلب در ۱۷ تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۷تیر

ضمن اینکه دارم آهنگ ها رو یکی پس از دیگری پلی میکنم و صفحات اینترنتی رو شخم میزنم ؛ به یک حقیقتی در مورد خودم پی میبرم . یک احساسی شاید غریب و در عین حال هم شیرین و هم تلخ در دلم غلیان میکنه !

و برعکس خیلی وقت ها حرف دارم برای گفتن با تو ! 



 

۱۷تیر

گذاشتم تو بغلم بمونه و اشک هاش رو برای اتفاقی بریزه که دور از ذهن بود برای همه و خواهرکم رو به شدت ناامید کرده . گفتم گریه کن و سبک بشو ولی حق نداری کم بیاری و برای اون مرد بد بخوای . یکسال زحمت خودش و همه دوست ها و هم کلاسی هاش بخاطر مدیریت بیماری که همیشه تو کشورم دیده شده به باد رفت و اشک هاش فایده ای نداره . خواهرکم لابلای دود و آتیش مونده بود و مهمترین آزمون زندگیش پا در هوا مونده بود و من فقط دلم خواهرکم رو میخواست که سالم بیاد بیرون و باز تن نحیفش رو ببینم . برام سخته که بخوام منطقی باشم و بعد از یک روز ذره ای از حجم عصبانیتم کم نشده و برام سواله که چرا بچه های کنکوری که نیاز به جای آرومی دارن برای آزمونشون بیخیالانه بهشون نگاه شد و بچه های تیزهوشان شهرم که خواهرکمم جز همونا بود تو یه سالن قدیمی باید امتحان میدادن و درست وسط آزمون سالن آتیش بگیره و دود و انفجار سهمشون بشه و بعد هم کاملا مشخصه که ترس و نگرانی بیرون و داخل سالن رو برداره و جیغ و داد یه عده دختر و خونواده هاشون بلند بشه و بچه ها با چشم های اشکی بیان تو بغل خونواده هاشون و ببینن همه زحمتشون به باد رفته !!!

سعی کردم به روی خودم نیارم و یادم نیاد و جلوی ندا اشکی نشم . تنها و تنها فقط میگم خوبه که سالمی و باز داریمت . سعی میکنم یادم نیاد که صبحش پر از انرژی بیدار شد و باهام حرف زد و گفت استرس ندارم چون خیالم راحته که به حد کافی آماده ام و میتونم بهترینم باشم امروز و تو مشتم باشه اون رشته و دانشگاه . بغضش رو میخورد و میگفت عمومی ها رو عالی زدم و ریاضی رو هم و داشتم بقیه رو شروع میکردم که همه چیز خراب شد و دیدم که آرزو و تلاشم جلو چشمام میسوزه و من هیچکاری نمیتونم کنم . 

و حالا سوال های آشنا و دوستام و فامیل هام حالم رو بد میکنه . هر چند میدونم از سر نگرانی هست که خبر میگیرن ولی من گریزونم از یاد آوردنش و توضیح دادن .