یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

۲۸خرداد

گفتیم عشق را ؛

به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر

و صبر کمتر است ...

 

+ عنوان از حضرت حافظ 

++ شعر از سعدیِ جان 

+++ بیشتر سعدی بخونیم غریب مونده تو این شهر و کشور .



 

۱۸خرداد

درد است .. تلخ ، تلخ ، تلخ ... این جدایی .. این بُهت .

هر بار که از مرگ شنیده ام اشک هایم ، مچالگی قلبم ، استیصالم و ناباوری ام یادم می آید و میشکنم . شاید کمتر به یاد بیاوری اما هیچ گاه نخواهد بود که از شدت غمت اندکی کم شود .

گذشت زمان درمانش نیست اما شاید کمی ، فقط ذره ای کمتر ، لحظاتت را به یادشان گره بزنی .

عزیزانشان رفته اند ... برای آرامششان و دلشان دعا کنیم ...

+ ارسال این فیلم ها و عکس ها دل شکستگی ها را التیام نیست . کمتر بازنشر کنیم . 



 

۱۲خرداد

+ تیک باید دو تا باشه ؛ اونم از نوع آبی رنگش ! خاکستری بودن و انتظار خونده شدنش رو دوست ندارم .

 

++ تقویم جیبیت باید پر از علامت با رنگ های مختلف باشه و کنار هر نوشته ات یه لبخند بذاری که بدونی اینم درست انجام شد :)

 

+++ باید هر روز یه کار به لیست کارهای قبلیت اضافه کنی و کنار هر کدوم تو هر روز یه تیک بزنی و خوووووشال باشی از اینکه داری بهتر میشی :) تیک زدن و دیدنش خیلی حال خوبی داره . امتحان کنین ؛)

 

++++ کالری شماریم رو دوباره شروع کردم :دی و اینم یکی از اون علامت هاس که با هر روز عمل کردنش با ماژیک خوشرنگم علامت دار میکنم اونروزم رو :)



 

۱۲خرداد

یادمه یه بار توکا یه پستی گذاشته بود با همین عنوان و منم دوست داشتم از وسواس های فکری و رفتاریم بگم که گاها دوستشون دارم . شاید به دلیل عادت کردن بهشون باشه یا شاید هم چیز دیگه ای ! 

از وقتی که صاحب دفتر و مداد و کیف و جامدادی و ... شدم همیشششششه تأکید خاصی داشتم به اینکه کتاب ها و دفترهام به ترتیب قد و ارتفاعشون پشت سر هم گذاشته شده باشن و این وسواس تو چیدن مدادها و مدادرنگی هام و خلاصه هر شی مرتبط با من میشد و همچنان هم همین طوری ام :دی و همین وسواس رو به شدت کمتری به ندا هم انتقال دادم :دی

همچین وسواسی رو حتی تو گذاشتن اسکناس توی کیف پولم هم دارم و همیششششششه به ترتیب ارزششون میچینمشون و تا جای ممکن خط تاشون رو صاف میکنم . 

کمی که دقت کنم متوجه این میشم که حتی لباس هام رو هم ناخودآگاه طبق همچین اصلی میچینم توی کمدم و هر یک ماه میکشمشون بیرون و باز مرتب میکنم هر کدوم رو . 

خنده دار ترین قسمت شاید اینجا باشه که وقتای لقمه گرفتن و صبحونه خوردن هم تلاش میکنم تیکه های نون صاف و صوف باشن و حالتی مستطیلی رو ببینم و بعد هر خوراکی ای که قراره روش کشیده بشه از جمله کره ،پنیر، عسل و غیره بااااید به طور مساوی و به یه اندازه توی یه خط مالیده بشه روی نون تا حس کنم همه جای لقمه ام به یه اندازه از همه چیز دارم :))))

رفتاری که وقتای فرجه و امتحان های ترم از اولین قدم هام بود و هنوز هم همین جوری عمل میکنم ؛ اینه که یه برگه سفید میذاشتم جلو روم و از روز شروع فرجه تا آخرین امتحانم تاریخش رو یادداشت میکردم و اینکه تو هر روز چه درسی رو باید خوند و روزهای امتحانم رو با یه ماژک رنگیش میکردم و یه ستاره هم میذاشتم کنارش . کاغذ دیگه ای رو هم برمیداشتم و باز تاریخ و ساعت امتحانا و اسم استادها رو مینوشتم و باز هر قسمت رو با یه رنگ متفاوت مشخص میکردم . کتاب هاو جزوه هام رو هر شب بعد از خوندن مرتب میکردم . خلاصه اینکه توجه زیادی به مرتب بودن تو هر چیز مربوط به خودم رو دارم :دی و اگه چیزی دسته بندی نشده باشه برام نمیتونم تحملش کنم و درک درستی ازش داشته باشم .

این هایی که گفتم از وسواس رفتاری های ثابتم بود و هر از چند گاهی یه رفتار خاصی جز وسواس هام میشه و بعد کمتر میشه تا اینکه حذف میشه برای همیشه . گاهی مامانم رو بی تاثیر نمیدونم تو این مورد ؛ چون همیشه بهم تاکید میکرد مرتب باشم و خودمم رگه هایی از این خصوصیت رو داشتم و با گفته های مامانم پر رنگ تر شدن و حالا شدن عادت همیشه ام :)

از وسواس های موقتیم هم این بود که یکسال عادت کرده بودم به تمیز کردن هر باره یکی از کفش هام که قبل از پوشیدنش بخاطر چرم بودنش حتما حتما حتما باید واکس میخورد و برق مینداختمش و بعد از تمیز شدنش حال میکردم :دی در حالی که اگه واکس نمیزدم هم نامرتب و شلخته و کثیف نبود واقعا و بد به نظر نمیومد .

خلاصه اینکه این بود وسواس های رفتاری من :))))


 

۰۱خرداد

لحظه ای که بر خلاف دوشنبه های پیش از این خانه ام و کف اتاقم درازکش شده ام و پای راستم را روی دیگری انداخته ام و تکیه داده ام به دیوار ؛ خنثی ترین و شاید آرام ترین دقیقه هاست برایم .

بوی کلم سرخ شده تا اتاقم رسیده و بینی ام پر است از بویش و بــــه بــــه و ذوق است که در دلم جاریست :) به فال امروز صبحم فکر میکنم و باز دلم ذوقمند تر میشود . به آنجایی که حافظ گفت " رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت / چرا که حال نکو در قفای فال نکوست "

به چهارشنبه شب فکر میکنم که از سر اجبار میان دوست نداشتنی ترین آدم های زندگی ام قرار میگیرم و باید وانمود به شادی کنم و برقصم برای دخترعمه ام . 

نگاهم به سفید و بنفش های اتاقم می افتد ؛ به لیست کارهایم نگاهی می اندازم و دست میکنم لای موهایم و بو میکشم عطرشان را .. 

باید کم کم بلند شوم و آماده شوم که بروم و دوستان تازه یافته ام را ببینم و بعد برگردم . 



 

۲۰ارديبهشت

1- اگه قراره دست هاتون رو با لاک خوشکل تر نشون بدین لطفا لطفا لطفا با لاک لب پر شده تو جمع های عمومی ظاهر نشین !! با اینکار شلخته تر و نامرتب تر به چشم میاین :// اگه حوصله و وقتش رو ندارین که دو سه روز یکبار ناخن هاتون رو بهش برسید و لاکش رو تمدید کنین ، بهتره که اصلا لاک نزنین .

مرسی ... اه !!!

2- با اینکه چند ماهی بیشتر نیست که موهام رو کوتاه کردم باز دلم میخواد کمی مرتبش کنم و مدلی بهش بدم و وقتی از تصمیمم به مامانم گفتم با چنان نهههههههههههههههههههه غلیظی مواجه شدم که به عمرم ندیده بودم . خط و نشون هم کشیده شد برام و گفته شد که اون همه موهات بلند و خوش حالت شده بودن چرا رفتی الکی کوتاهش کردی و حالا دیگه نمیذارم کوتاه تر از این بشه !!!! ولی من آخرش کار خودم رو میکنم :))))))))

3- اردیبهشت امسال چقدر هنوز هوای جنوب خوبه و من هنوز میتونم شبا رو تو اتاقم بخوابم بی اینکه بخوام نقل مکان کنم و در جوار کولر به سر ببرم :)))) و در خواب دوست ترین روزهام سه بار در روز بخوابم و نزدیک به 11 ساعت بخوابم  :دییییی

4- حرف میزدم و میگفتم اگه چهار سال قبل این راه رو میرفتم نمیتونستم این دیدی که الان دارم رو داشته باشم . الانه که میدونم چیکار باید کرد و چچوری بهتر میتونم پیش برم و شانس موفقیتم رو بیشتر کنم . بعضی چیزا دیر پیش اومدنش با ارزش تره حتی اگه فکر کنی دیر شده باشه و نمیتونی دیگه ازش استفاده چندانی کنی . اینطور نیست اصلا چون تو دیگه از ارزشش باخبری و بیشتر و بهتر و عمیق تر میتونی لذت ببری ازش یا هر حس دیگه ای که قراره ازش بگیری . البته که استثنا هم داره و شامل یه سری اتفاق ها مطلقا نمیشه .



 

۱۴ارديبهشت

1- خیلی وقته که دارم روی خودم کار میکنم که نخوام خودم رو به کسی توضیح بدم و تلاش کنم که به مخاطبم بفهمونم که اشتباه فکر میکنی . از دیروز بعد از ظهر هم تا به الان دارم فکر میکنم اونروزی که تلاشی برای تغییر فکر کسی نکنم و نخوام بهش بفهمونم که نظرش اشتباس ، قطعا اونروز میتونم بگم که کمی بزرگ شدم . همون روز که با داشتن نظر و سلیقه کاملا متفاوت با دوستی بتونم به ارتباطم ادامه بدم و صرف تفاوت فکری تو زمینه هایی خاص قطع ارتباط نکنم .. مثل این یک ساله نباشم که خیلی از دوستام رو فیلتر کردم و از نزدیک ترین هام هم دارم دوری میکنم بخاطر تفاوت های رفتاری که بینمون هست و هر بار خودم رو توضیح دادم براشون .

2- باید از نیازها و خواسته های کم و کوچیکم بگم هر چند که شاید کم اهمیت به نظر بیاد در ظاهر اما میدونم که گفتنش کمکه و بعدها مثل الانم نخواهم بود که یک روز رو با افکار ناخوشایند به سر کنم . هر چند که اشتباهی از سمت مخاطبم پیش نیومده ولی همیشه قبل از اینکه چیزی پیش بیاد حسش کردم و اینم از همون موارده .وقتی زندگی هامون رو میبینم میفهمم باید یاد بگیریم حرف بزنیم و نذاریم با برداشت های گاها اشتباهمون پیش خودمون قضاوت کنیم و تصمیم بگیریم برای واکنش . در حالی که میتونیم صبر کنیم کمی و تو وقت درستش از دلخوری ، برداشتمون و احساسمون بگیم . این تغییر رفتاری هست که باید امسالم تمرینش کنم و یاد بگیرم .

3- مامانم پسرخاله ای داره که بسیار به روز و با مطالعه و باهوش هست برعکس اون یکی قلش . زبان فرانسه رو خودش به تنهایی شروع به یادگیری کرد و بعد از قبل همین تسلطش به زبان فرانسه پیشرفت زیادی تو کارش کرد و یکی از معروف ترین شرکت های فرانسوی دنیا محل کار جدیدش شد . و بابت همین هم نشینی با فرانسوی ها استایلش کاملا مثل مردهای فرانسوی هست و من کاملا بابت استایلش دوستش دارم . هر چند که تا به الان باهاش صحبتی نداشتم ولی از صحبت هایی که از دیگران شنیدم میدونم که خیلی تفاوت دیدگاه داریم ولی خب این دلیلی نمیشه که موفقیت ها و ویژگی های مثبتش رو دوست نداشته باشم و دلم نخواد تو زمینه هایی مثل اون بشم . حالا این همه گفتم که بگم من هم تا به این سن هنوز کلاس زبان رو تجربه نکردم ولی علاقه زیادی به زبان داشتم همیشه ولی نمیدونم چرا اشتیاقی به ثبت نام تو یکی از زبانکده ها نشون ندادم و در عوض خودم سعی کردم به شکل خودخوان زبان رو یاد بگیرم . میدونمم یه روزی که نمیدونمم کی هست :دی باید معلم خصوصی بگیرم و زبانم رو قوی کنم ولی اینو میدونم که نمیخوام ریالی بابت این کار از خانواده ام بگیرم و میخوام خودم هزینه کنم بابتش .

4- روزهای اول اردیبهشت امسال رو شیراز بودم و دیدم که توریست ها بیشتر شدن نسبت به سال های پیش ولی اونچیزی که بیشتر به چشم میمومد سن توریست ها بود که جوون ها بیشتر شده بودن و چقدر این خوبه :)))) قبل ترها شاید جوون ترین ها سی و خورده ای سن داشتن ولی الان پسر ها و دخترهایی هم سن من و حتی جوون تر هم لابلاشون بود :))))) 



 

۰۸ارديبهشت

کله شقی و سر حرف خودم بودن یکی از عادت های همیشه ام بوده و الان فقط تنها فرقی که نسبت به قبل کردم اینه که خودم ازش باخبرم و دیگه میدونم یه جاهایی باید کوتاه بیام و نگم نه . سخته که خودت هم اعتراف کنی ولی از اونور هم خوبه که متوجهش میشی و شدتش رو کم میکنی و جاهایی که میدونی راهت و فکرت اشتباهه تسلیم میشی و بیشتر از این به راهی که برای تو نیست ادامه نمیدی .

از همه بیشتر ؛ داداشمه که منو بهتر میشناسه و حتی بهتر از خودم !! و یادمه سال کنکورم مدام بهم میگفت راهی که میری تهش چیزی که میخوای رو بهت نمیده و بیا حرف من رو گوش کن و کلی زمان انتخاب رشته ام باهام صحبت میکرد که بیخیال ریاضیات و فیزیک بشو . میگفت مهندسی خوبه و تو هم علاقه داری بهش و درسته که هم سراسری و هم آزاد میتونی چیزایی که میخوای رو بیاری ولی فکر کردی به اینکه تو علاقه ات واقعنی اینی که الان فکر میکنی نیست .. اجبارم نمیکرد اما همه چیز رو برام توضیح میداد و میگفت من بهتر ازت خبر دارم و بیرون و درونت رو با هم میبینم و میدونم بعدا یه جایی یه روزی برمیگردی از این راه . کله شقی من اما تو اوج خودش بود و میگفتم جاست مهندسی برق و نهایتش کامپیوتر و کوتاه نمیام .. 

من رشته ای که دوستش داشتم رو رفتم و چهار سال با علاقه وافر همه درساش رو خوندم و سعی کردم تا جایی که میشه راه های پیشرفتش رو ببینم و بشناسم و برای مرحله دومم که ارشد باشه از همون سال دومم تو فکر بودم و در حال جستجو . جالب بود که انقدر نسبت به هدفم و تلاشم اطمینان داشتم که خودم رو بعد از فارغ التحصیلی انداختم تو پروسه کنکور ارشد و استارت زدم از تیرماه سال پیش و جلو میرفتم . سختمم بود اوایل و گاهی توانم کم میشد و تو همون شب های مردادی و شهریوری هم با آقای میم قاف راجع به تصمیمم مشورت میکردم و هر چند تشویقم میکرد اما حس میکردم یه چیزی کمه ؛ یه چیزی اونجوری که باید نیست و من زود به زود خسته و دلسرد میشم . اوایل میگفتم دلیلش دوری چند ساله از روند کنکوره و کمی زمان میبره که شرایط برام جا بیفته و عادت کنم !

خب بعدش زمان گذشت و من پیش میرفتم و آذر و دی رو هم پشت سر گذاشته بودم اما همه اش ناراضی بودم و سردرگم . من عادتمه که همه چیز باید برام روشن باشه بدون هیچ نقطه تاریک و ابهام داری ، اما شب ها وقت خواب وقتی فکر میکردم و کلنجار میرفتم با خودم میدیدم رسیدن به چیزی که دارم براش وقت میذارم من رو راضی نمیکنه و سردرگمم و کلافه. برام شکل یه بازی حیثیتی داشت بیشتر تا اینکه بخوام واقعا اون دانشگاه رو . میگفتم تو رقابت با بعضی ها اون سال کم آوردم و حالا باید خودم رو ثابت کنم .. گاهی میگفتم خب تهش چی ؟!!! به فرض امسال اون رشته و دانشگاه رو بدست آوردی راضی میشی !!! همین رو فقط هدفت کردی ؟؟ دل خودت هم همین رو میخواد واقعاااا ؟!!!! 

کلافگی و سردرگمی از چهره ام میبارید و طبق معمول همه زود فهمیدن من یه چیزیم میشه .. گریه کردم از شدت مبهم بودن آینده ام و اینکه نمیدونم چی میخوام . یک هفته رو فقط فکر میکردم و نمیفهمیدم چمه و چاره ام چیه . اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که حتما این روند خسته ام کرده و نیاز به زمان دارم و باید کمی استراحت کنم تا دوباره برگردم تو مسیر . باز مثل همه وقتا داداشم اومد و گفت و گفت و حرف زد و حرف زد و من بالاخره اعتراف کردم و گفتم تو درست میگفتی سال 91 و من دوست دارم رشته ام رو ولی چیزی درونم هست که من رو به شک میندازه . حتی فرصت کاری ناچیزی که داشتم رو هم گفتم نمیخوام تو این شرایط .. من همیشه آدمی بودم و هستم که تو قید و بند و محدود به یه زمان خاص شدن رو دوست نداشتم . نمیتونستم با خودم کنار بیام و تو شرکتی مشغول به کار بشم و یک سری کارهای روزانه تکراری رو انجام بدم و نهایت مراوده ام چند تا مهندس برق باشه ..

انگاری که من یهو دنیا و افکار و عقاید و علایقم فرق کرده باشه و از این رو به اون رو شده باشم .. پیگیر شدم برای علاقه سال های دورم و کمی جستجو کردم و بعدش تصمیمم رو گرفتم و آروم شدم . و خوشحالم که الان انگیزه ای چند برابر دارم برای اون هدفه و زیاد دور نمیبینمش . الانه که دقیقا مثل رشته قبلیم وقتی مباحث کتاب ها رو میخونم حالم خوب میشه :))) وقتی از روزها و احوالاتم پرسیده میشه لبخند و چند تا بازوی قوی رو نشون میدم و میگم انگیزه دارم . شاید بچگانه یا مسخره باشه برای بعضی هاتون و با خودتون بگین دختره سرخوش و امیدوار اما منم که میدونم اون اتفاقی که میخوام داشته باشمش برام مهم تر از هر چیزی و نمیخوام کم بیارم به هیچ شکل .

این اونیه که من رو از خودم راضی میکنه :))))



 

۰۷ارديبهشت

یه خصوصیتی هم که از وقتی یادم میاد جزٕ علاقه هام بوده و پیگیرش بودم همیشه سیاست بوده ! مثلا یادم میاد سال دوم یا سوم راهنمایی یکی از موضوع های درس علوم اجتماعیمون آشنایی با سیستم سیاسی ایران بود و خب من همه اون اطلاعات رو از قبل میدونستم و کاملا با همه جزئیاتش آشنا بودم و چیزهای اضافه تری رو هم میدونستم حتی . یادمه معلممون در مورد تفاوت طرح و لایحه گفت برید تحقیق کنید و من چون از قبل راجع بهش میدونستم همونجا جواب رو گفتم و فرصت اینو ندادم که بچه ها برای نمره اضافه تلاشی کنن :دی و اطلاعاتم برای آدم تو اون سن و سال بالا و قابل قبول بود .

و خوب یادمه که یکی از دوستام گفت اه چقدر سیاست رو دوست داری آخه ( همراه با خشم و تنفر و ایییییشششش ) ولی هیچ وقت اون واکنش تاثیری رو میزان علاقه من نذاشت و تا امروز بیشترین اخباری که پیگیرش هستم همینه . تحلیل ها و مقاله ها و مناظره ها و خلاصه هر چیز مرتبط با این موضوع رو تقریبا همه رو میخونم و توی خونه هم همیشه یه بخشی از صحبت مشترک همه هست ( طبق همون اصل که ایرانی ها همه سیاست مدار هستن :دی )

اینروزها هم که تنورش گرم شده و منم پیگیرتر . یه چیزی هم همه وقت تو همه چیز برام اصل بوده و اونم اینکه همیشه ؛ همیشه ؛ همیشه گفتم باید انصاف رو رعایت کرد . جایی که میبینی رقیبت خوبه نباید بی انصاف باشی و بکوبیش . جایی که ضررت هست و میبینی واقعا طرف مقابلت بیکار نبوده و اتفاقا خوب عمل کرده چرا وجدانت رو راحت زیرپا میذاری صرفا و صرفا برای منافع خودت و گروهت .. چرا تو وقیح میشی با اینکه از حجم کارهای اشتباهت باخبری و در عوض بجای رفعش سعی میکنی با دروغ ، با فرافکنی ، طرف روبروت رو زیر بگیری و فقط با کوبیدنش حس رضایت سراغت میاد و حس میکنی با این نوع رفتاره که برنده ای و میتونی حالا به منافع و قدرتی که دنبالش بودی برسی !!! 

و به همین دلیل بوده که تا به الان شیوه رفتاری دکتر صادق زیبا. کلام رو میپسندم که با وجود اصلاح. طلب بودنش کتمان نمیکنه اشتباها رو و هر جا اشتباهی باشه و ضعیف عمل شده باشه رو میگه . حتی اگه از سمت خودش بوده باشه . و اینروزها تنها دغدغه ام این شده که تا کی قراره با تخریب و وقاحت و دروغ ادامه بدیم و برای داشتن قدرت به هر شیوه ای دست بزنیم تا بهش برسیم و کاملا هم میدونم این یه رفتار ریشه ای تو وجود تک تکمونه که نبودنش یه رویاس واقعا !!



 

۰۳ارديبهشت

من آدمی معمولا تک بعدی بودم و تا به حال نشده که دو بعد یا چند بعد رو با هم خوب پیش ببرم ! آدم از این شاخه به اون شاخه پریدن هم نبودم و تا به اینجای زندگیم همیشه اون راهی رو که اول انتخاب کرده بودم به هر جون کندنی بوده به آخرش رسوندم . چه خوب چه بد به یه نتیجه ای رسوندمش اما این بار یه استثناست . اونی که به چشم میاد اینه که من خودم رو توی مسیری هل دادم که متفاوت تر از همه چیزهایی بوده که تا الان تجربه اش کردم .

جایی که الان هستم جاییه که اگه دوستام راجع بهش بشنون حتما کلی سوال تو ذهنشون میاد . چرا !!! چی شد که این تصمیم رو گرفتی !!! مطمئنی با روحیاتت جوره !!! بین اینهمه رشته چرا این !!! سوال هایی از این دست که میدونم میپرسن و واسه همین بوده که جز خونواده ام و آقای میم قاف کسی از اینکه من وسط راه از خوندن برای ارشد منصرف شدم ، خبر نداره ..

بله .. اولین باره که با همه وجودم دارم از رشته دوست داشتنیم دل میکنم و بیخیال اونهمه وقت و تلاش میشم و انتخابم میشه چیزی که همیشه دغدغه ام بوده و میخوام برم دنبال دغدغه ای که پشتش علاقه ای پنهان شده و تنها همین انگیزه و حس رضایت ناشی از درگیر شدن با مسائل آدم هاست که بهم انگیزه میده .

میدونمم برای یه حقوقدان و وکیل خوب شدن باید بیشتر از بقیه رقیب هام تلاش کنم و تلاش کنم و تلاش کنم (تکرار میکنمش چون بیش از تصورم تلاش میخواد ) تا چند سال دیگه همچنان درگیر این موضوع هستم و بقیه جنبه های زندگیم رو باید کنار بذارم و نادیده بگیرم اما این یه بار رو مطمئنم که راهم درسته و دیگه سردرگم نیستم :))

یکی از اون تغییرات یکی دو فصل گذشته همین بود . با ذهنی محاسباتی لابلای یه عده آدم با ذهنی تئوری پذیر و حفظیاتی قرار گرفتم اما ناراضی نیستم .