یه دردی هم هست که همیشه دچارش بودم و هم اکنون نیز هم ؛ بی انرژی بودن واسه آخرین امتحاناس . یعنی اگه مهم ترین و مورد علاقه ترین درسمم باشه ولی اگه امتحان آخری باشه از محالات هست که لادن براش بخونه :||||
یعنی میخوام بگم بعضی عادت ها درمون نداره :||
یه دردی هم هست که همیشه دچارش بودم و هم اکنون نیز هم ؛ بی انرژی بودن واسه آخرین امتحاناس . یعنی اگه مهم ترین و مورد علاقه ترین درسمم باشه ولی اگه امتحان آخری باشه از محالات هست که لادن براش بخونه :||||
یعنی میخوام بگم بعضی عادت ها درمون نداره :||
گفتیم عشق را ؛
به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر
و صبر کمتر است ...
+ عنوان از حضرت حافظ
++ شعر از سعدیِ جان
+++ بیشتر سعدی بخونیم غریب مونده تو این شهر و کشور .
درد است .. تلخ ، تلخ ، تلخ ... این جدایی .. این بُهت .
هر بار که از مرگ شنیده ام اشک هایم ، مچالگی قلبم ، استیصالم و ناباوری ام یادم می آید و میشکنم . شاید کمتر به یاد بیاوری اما هیچ گاه نخواهد بود که از شدت غمت اندکی کم شود .
گذشت زمان درمانش نیست اما شاید کمی ، فقط ذره ای کمتر ، لحظاتت را به یادشان گره بزنی .
عزیزانشان رفته اند ... برای آرامششان و دلشان دعا کنیم ...
+ ارسال این فیلم ها و عکس ها دل شکستگی ها را التیام نیست . کمتر بازنشر کنیم .
+ تیک باید دو تا باشه ؛ اونم از نوع آبی رنگش ! خاکستری بودن و انتظار خونده شدنش رو دوست ندارم .
++ تقویم جیبیت باید پر از علامت با رنگ های مختلف باشه و کنار هر نوشته ات یه لبخند بذاری که بدونی اینم درست انجام شد :)
+++ باید هر روز یه کار به لیست کارهای قبلیت اضافه کنی و کنار هر کدوم تو هر روز یه تیک بزنی و خوووووشال باشی از اینکه داری بهتر میشی :) تیک زدن و دیدنش خیلی حال خوبی داره . امتحان کنین ؛)
++++ کالری شماریم رو دوباره شروع کردم :دی و اینم یکی از اون علامت هاس که با هر روز عمل کردنش با ماژیک خوشرنگم علامت دار میکنم اونروزم رو :)
یادمه یه بار توکا یه پستی گذاشته بود با همین عنوان و منم دوست داشتم از وسواس های فکری و رفتاریم بگم که گاها دوستشون دارم . شاید به دلیل عادت کردن بهشون باشه یا شاید هم چیز دیگه ای !
از وقتی که صاحب دفتر و مداد و کیف و جامدادی و ... شدم همیشششششه تأکید خاصی داشتم به اینکه کتاب ها و دفترهام به ترتیب قد و ارتفاعشون پشت سر هم گذاشته شده باشن و این وسواس تو چیدن مدادها و مدادرنگی هام و خلاصه هر شی مرتبط با من میشد و همچنان هم همین طوری ام :دی و همین وسواس رو به شدت کمتری به ندا هم انتقال دادم :دی
همچین وسواسی رو حتی تو گذاشتن اسکناس توی کیف پولم هم دارم و همیششششششه به ترتیب ارزششون میچینمشون و تا جای ممکن خط تاشون رو صاف میکنم .
کمی که دقت کنم متوجه این میشم که حتی لباس هام رو هم ناخودآگاه طبق همچین اصلی میچینم توی کمدم و هر یک ماه میکشمشون بیرون و باز مرتب میکنم هر کدوم رو .
خنده دار ترین قسمت شاید اینجا باشه که وقتای لقمه گرفتن و صبحونه خوردن هم تلاش میکنم تیکه های نون صاف و صوف باشن و حالتی مستطیلی رو ببینم و بعد هر خوراکی ای که قراره روش کشیده بشه از جمله کره ،پنیر، عسل و غیره بااااید به طور مساوی و به یه اندازه توی یه خط مالیده بشه روی نون تا حس کنم همه جای لقمه ام به یه اندازه از همه چیز دارم :))))
رفتاری که وقتای فرجه و امتحان های ترم از اولین قدم هام بود و هنوز هم همین جوری عمل میکنم ؛ اینه که یه برگه سفید میذاشتم جلو روم و از روز شروع فرجه تا آخرین امتحانم تاریخش رو یادداشت میکردم و اینکه تو هر روز چه درسی رو باید خوند و روزهای امتحانم رو با یه ماژک رنگیش میکردم و یه ستاره هم میذاشتم کنارش . کاغذ دیگه ای رو هم برمیداشتم و باز تاریخ و ساعت امتحانا و اسم استادها رو مینوشتم و باز هر قسمت رو با یه رنگ متفاوت مشخص میکردم . کتاب هاو جزوه هام رو هر شب بعد از خوندن مرتب میکردم . خلاصه اینکه توجه زیادی به مرتب بودن تو هر چیز مربوط به خودم رو دارم :دی و اگه چیزی دسته بندی نشده باشه برام نمیتونم تحملش کنم و درک درستی ازش داشته باشم .
این هایی که گفتم از وسواس رفتاری های ثابتم بود و هر از چند گاهی یه رفتار خاصی جز وسواس هام میشه و بعد کمتر میشه تا اینکه حذف میشه برای همیشه . گاهی مامانم رو بی تاثیر نمیدونم تو این مورد ؛ چون همیشه بهم تاکید میکرد مرتب باشم و خودمم رگه هایی از این خصوصیت رو داشتم و با گفته های مامانم پر رنگ تر شدن و حالا شدن عادت همیشه ام :)
از وسواس های موقتیم هم این بود که یکسال عادت کرده بودم به تمیز کردن هر باره یکی از کفش هام که قبل از پوشیدنش بخاطر چرم بودنش حتما حتما حتما باید واکس میخورد و برق مینداختمش و بعد از تمیز شدنش حال میکردم :دی در حالی که اگه واکس نمیزدم هم نامرتب و شلخته و کثیف نبود واقعا و بد به نظر نمیومد .
خلاصه اینکه این بود وسواس های رفتاری من :))))
لحظه ای که بر خلاف دوشنبه های پیش از این خانه ام و کف اتاقم درازکش شده ام و پای راستم را روی دیگری انداخته ام و تکیه داده ام به دیوار ؛ خنثی ترین و شاید آرام ترین دقیقه هاست برایم .
بوی کلم سرخ شده تا اتاقم رسیده و بینی ام پر است از بویش و بــــه بــــه و ذوق است که در دلم جاریست :) به فال امروز صبحم فکر میکنم و باز دلم ذوقمند تر میشود . به آنجایی که حافظ گفت " رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت / چرا که حال نکو در قفای فال نکوست "
به چهارشنبه شب فکر میکنم که از سر اجبار میان دوست نداشتنی ترین آدم های زندگی ام قرار میگیرم و باید وانمود به شادی کنم و برقصم برای دخترعمه ام .
نگاهم به سفید و بنفش های اتاقم می افتد ؛ به لیست کارهایم نگاهی می اندازم و دست میکنم لای موهایم و بو میکشم عطرشان را ..
باید کم کم بلند شوم و آماده شوم که بروم و دوستان تازه یافته ام را ببینم و بعد برگردم .