هرچی از همه جا 13
1- هر چی هم که بشه ؛ حتی اگه هوا گرم باشه و از فرط گرمی و آفتاب دو سه درجه ای پوستم تیره تر بشه و وقت برگشتن از بیرون شیشه آب رو کامل سر بکشم ، بازم شب ها آخر وقت هوس شیر نسکافه خوردن که یه نوشیدنی گرم و زمستونی بوده رو میکنم و ماگم رو پر از شیر نسکافه میکنم و با هر جرعه ای که از گلوم پایین میره دلتنگ زمستون میشم که چقد خوبه . حالا هر چقدر هم که عاشق میوه های تابستونی باشم دلیل نمیشه که هوا خواه زمستون نباشم :دی کاشکی زودتر زمستون برگرده . و چقدر که باز دوست دارم پاییز دوست داشتنیم از راه برسه و بادهای عصرونه اش بخوره تو صورتم ..
2- چند هفته قبل تر سوالی از من پرسیده شد که وقتی میخواستم جوابم رو بگم ، بدنم لرزید .. واسه خودمم عجیب بود که چقدر اون قضیهه برام یه مورد خاص هست که اینجور با شنیدنش حتی ؛ میلرزم . کسی که اون سواله رو پرسیده بود دید که بدنم میلرزه و بی اینکه جوابم رو بهش بگم ، گفتش که لادن بدنت میلرزه ؟!!! جوابمو گرفتم با لرزیدنت ....
3- میخوام اعتراف کنم که دلم به نرمی سابق نیست و نمیتونم مثل سابق آدم ها رو دوست داشته باشم . رفتارهایی که تا به حال باهام شده من رو به این نتیجه رسونده که خودخواه باشم کمی و بیشتر حواسم به محبت کردن هام باشه تا سؤ برداشت نشه . هر چند قبل از اون هم چندان با محبت نبودم !
4- یه سوال خیلی وقته که برام پیش اومده و جوابی ندارم براش . گفتم شاید اگه اینجا بگم کسی پیدا بشه که جوابی داشته باشه براش . چطور میشه که برای بار دوم آدم ها میتونن شخص جدیدی رو دوست داشته باشن و هیجانات بار اول عشق رو دوباره تجربه کنن ؟ اصلا ممکن هست چنین چیزی ؟