طعم لبخند
هنوزم از اون آدم های با محبت پیدا میشن که وقتی داری تو پیاده رو راه میری و تو حال خودت هستی و بارون اونقدی خیست کرده که شبیه موش آب کشیده شدی ، با یه بوق پرتت میکنن تو دنیای مهربونشون و بهت میگن مسیرم فلانجاس و اگه به مسیرت میخوره بیا برسونمت تا بیشتر از این خیس نشی .. وقتی داشتم راه میرفتم و از زیر بارون بودنم با وجود فین فین کردنم لذت میبردم ، یه خانومه ماشینش رو نگه داشت تا من رو تا جایی برسونه و لبخند پهنش تو ذهنم باقی مونده هنوز :)
درسته که تشکر کردم ازش و گفتم مسیرمون یکی نیس اما یه حس خوبی از همین تعارفش گرفتم که باهام مونده هنوز ..
و بعد از اون هم متصدی آزمایشگاهمون مهربونی و خوش رویی رو به حد اعلا رسوند و همهٔ اون سه ساعت رو با حوصله اومد و مدارهای من و هم گروهیم رو چک کرد و حتی وقتی یکی از اون دیودها و مقاوت ها رو هم سوزوندیم باهامون شوخی کرد و خودش از اول مدار رو برامون بست و تمام مدت لبخند به لب داشت :دی
از این آدم های مهربون سر راهتون سبز بشه :)