عنوان ندارد
حجم زیادی از غصه تو دلم نشسته و هیچ چیز نمیتونه غصه توی دلم رو خالی کنه و کلمه ای نیست که بتونه این حجم از ناراحتی رو بیان کنه . دو ساعت نشده که اون خبر سخت رو شنیدم و بی نهایت برای هر سه تاشون ناراحتم و امیدوارم روحشون آروم باشه .
سه تا از همکارهای قدیمی بابام که دوتاشون معاونش بودن و سال ها با هم کار کردن و شبانه روز سختی های زیادی رو تحمل کردن ، همین چند ساعت پیش وقتی داشتن برای آسایش ما دور از خونواده هاشون تو این تعطیلات تلاش میکردن ، با دست های یه جانی کشته شدن و یه نفر دیگشون روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکنه . کاش مصلحت خدا به زنده موندنش باشه .
حالا با گوشت و خونم حس میکنم که باید خدا رو شکر کنم بعد از سی سال بی هیچ خطر جدی ای بابام به سلامت تونست دوران آسایشش رو شروع کنه . البته هیچ وقت اون روز کذایی که بابا با سر و وضع وحشت آوری یه لحظه اومد خونه و زودی رفت رو از یاد نمیبرم . زخمی که هنوز روی ساق پای بابا هست .
خدایا ! شکر که بابام چند ساله سالم و سلامت پیشمون هست :)