وقتی کسی تازه از راه میرسه
همیشه فکر میکردم آدمی نیستم که سنگدل باشم یا کینه ای از کسی به دل بگیرم و بذارم دلخوری و دلگیری توی دلم جایی داشته باشه اما چند سالی هست که میبینم اگه کسی بهم بد کنه ، خصوصا آدمی که اصلا ازش توقع بدی نداشتم و باهاش صادقانه پیش رفتم و در حد توانم کمکش بودم ، نمیتونم مثل قبل باشم .. دیگه نمیتونم حتی مثل قبل با لبخند با اون آدم سلام و احوال پرسی داشته باشم و خیلی زود خودش متوجه میشه که من دیگه اون آدم قبلی نیستم ..
اون شخص میتونه حتی کسی باشه که به جای مامان دومم میدونستمش و دوستش داشتم و خیلی وقته که دیگه اشتیاقی برای دیدنش ندارم حتی و نتونستم با خودم کنار بیام که برای عیادتش یه سر برم خونه اش . یا حتی وقتی که خونه مامان شمسی دیدمش فقط به یه سلام و شما خوبین رضایت دادم و حتی نپرسیدم که چطوره وضعیتش ... میدونمم که این نوع رفتار کردن صورت خوشی نداره و اول از همه چیز خوده من رو زیر سوال میبره اما نمیدونم چرا نمیتونم کمی بهتر رفتار کنم و یه شکل برخورد دیگه ای که مناسب تر هست رو انتخاب کنم ..
بعد که با خودم فکر میکنم میبینم اصلا حق من نبوده که اینجوری نسبت بهم جبهه گرفته بشه و اون آدم ها که میتونم خیلی راحت بهشون بگم که نمک نشناس هستن ، راجع به من صحبت ها و رفتارهایی داشته باشن که من هیچ وقت نه اونجور آدمی بودم و نه اون شکلی رفتار و فکر کردم . چون هیچ وقت به خودم اجازه این رو نداده بودم که از برداشت های شخصی خودم نتیجه گیری کنم نسبت به شخصیت اون آدم ، چون همیشه پس زمینه ذهن و فکرم این بوده که شاید من دارم اشتباه میکنم و اون آدم واقعا قصد و نیت خاصی نداشته.. اما خیلی زود بعد از فکر هام فهمیدم که نه ، من زیادی خوشبین بودم و کم کم فهمیدم که اون آدم تلاش کرده با صحبت هاش من رو زیر سوال ببره .. این برای من مهم نیست که زیر سوال برم و حتی برامم مهم نیست که خیلی ها اون صحبت ها رو باور کردن ، چون فهمیدم اونهایی که حرف اون آدم رو باور کردن شخصیت و خصوصیات من رو نتونستن هنوز درک کنن و نباید برای من مهم باشه که خیلی از اطرافیانم شناختی از واقعیت های من ندارن و من هم تلاشی نمیکنم که بهشون حالی کنم که دارن راجع به من و خانواده ام اشتباه فکر و قضاوت میکنن و بد رفتار میکنن . این نوع فکر و رفتار رو نمیشه ازشون دور کرد چونکه خیلی وقته که با همه همینجوری برخورد میکنن و این جز ذاتشون شده یجورایی و این من و خانواده ام هستیم که مثل اونها بیمار گونه فکر نمیکنیم..
حسود بودن و تلاش کردن برای پایین کشیدن بقیه یا خودت رو زرنگ حساب کردن و بی فکر و منطق فکر کردن و حرف زدن و آزار دادن آدم ها ، چیزهایی هست که چند ساله از فامیل های درجه یک و دو و چند تا از آدمهای به ظاهر دوست و هم کلاسی میبینم و هیچ کدوم از اینها باعث نشدن که من بی تفاوت و سرد رفتار کردنم رو کنار بذارم و از اونطرف هم باعث نشدن من از صادقانه رفتار کردن دست بکشم اما خب جوری شده که وقتی میخوام آدم جدیدی رو وارد زندگیم کنم خیلی آروم تر از قبل و خیلی با فکر تر تصمیم میگیرم و مدام تو همه لحظه های بودن با آدم تازه وارده ، رفتارهای آدم های قبلی تو ذهنم باشه و با خودم بگم نکنه اینم مثل همونا باشه و باز هم جوری پیش بره که بی تفاوتی رو داشته باشم ...