جانان سری به دل شدگانش نمیزند ؛ جان بر لب است عاشق چشم انتظار را
شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ
شهریار می خوانم و در بین برگ زدن هایم گریزی میزنم به داستان هر بیت و مصرعی که شهریار از پستوهای ذهنش بیرون کشانده. کمی بعد تر مدادم را بر میدارم و شماره صفحه ای که بیشتر مرا گرفته ، یادداشت میکنم در دفترچه سورمه ای که سال هاست با من است. تک بیت هایی را جدا میکنم برای استتوس ، بعضی را انتخاب میکنم برای روز مبادای عاشقی ، چند تایی را هم از حفظ میکنم برای جمع هایی که آتاناز آنجاست و از حافظ میگوید و من فقط لذت میبرم و چیزی برای گفتن ندارم !
به گمانم بودن آتاناز خوب بوده. حداقل مرا کمی کتابخوان کرده و او بود که برایم پارسال چند تایی کتاب هدیه گرفت و بی هیچ حرفی و صحبتی اشتیاق کتاب داشتن و کتاب خواندن را در من زنده کرد !
۹۴/۰۷/۲۵