نیشِ زنبور
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸ ب.ظ
چند متر اونطرف تر از من ، پدری نشسته که هر نقطه از بدنش یه عالم برآمدگی گُنــــده قرمز دیده میشه ! وقتی داشته از بیمارستان برمیگشته که ندا رو برسونه خونه ، با جمعیت زیادی از زنبور عسل ها مواجه میشه که ماشین رو دوره کرده بودن و به محض دیدن بابای بنده به سمتش حمله ور میشن.. اصلا انگار خدا تو سرنوشت بابای من نوشته که هر سال تابستون به یه بهونه ای با زنبورهای عسل خاطره بسازه :))
وقتی داشت قضیه رو واسه من و مامانم با همه جزئیات تعریف میکرد و خیلی جدی بود ، من مدام میخندیدم و قه قه میزدم :))) اما بعد با نگاه عاقل اندر سفیه پدر جان متوجه شدم که الان باید دلداریش بدم و مثل پروانه دورش بچرخم ، نه که قه قه بخندم بهش :|
یه چیز جالب دیگه ای که هست اینه که فردا باید بابام با اون قیافه ورم کرده بره یه جلسه مهم کاری خخخخخ ؛)
۹۴/۰۵/۲۴