اُردی بِهشت
تا همین چند سال پیش، دومین ماه بهار مثل بقیه ماه های سال بود.. بی هیچ اتفاق خاص و عجیبی.. از 2 سال پیش به اینور، مهم ترین و شاید اولین تجربه هام دقیقا از اردیبهشت استارت زده شدن !!! یه سری تجربه های نو و جدید که واقعــــا میشه بهشون گفت تجربه...
از سه شنبه 2 هفته قبل تا الان، زمان زیادی از هر روزم به یه جمله خاص از یه دوست؛ فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم.. یه جمله که فقط یه جمله اس اما وقتی میخوای حرف بزنی، بخندی، جواب بدی، جلوی چشمات حک میشه و یه جورایی شده ملکه ذهنم و شاید هم اون جمله کارم سخت کرده.. چون گاهی زیادی درگیرش میشم و اون لادنِ واقعی پشت یه رفتار محتاطانه گم میشه!!! یه لادن که ته دلش آشوبِ و پر از سوال و ابهام که گاهی از حرفاش میشه فهمید که هنوز نمیدونه چیکار باید کنه :/
اردیبهشت امسال هم مثل پارسال و پیار سال، دغدغه های جدید و تازه ای به زندگیم اضافه شدن که نفس های عمیق و کــشدار منو چند برابر کرده، راه رفتنم رو آروم تر کرده، لبخندهام بیشتر کرده، چشمام رو براق تر از سال قبل کرده و بهونه های شاد بودنم رو بیشتر و بیشتر :)))
شاید داشتن یه شخص نزدیک به من، میتونست کمی نگرانی هام کمرنگ کنه تا کسی دیگه متوجه این همه تغییر توی رفتارهای من نمیشد... کسی نمیفهمید که اون لادن درونگرا داره روزهای گذر از یه سری خلقیاتش سپری میکنه که همزمان شده با حضور شخصی عجیب که صداش آدم آروم میکنه و چند لحظه دورت میکنه از دنیای پر دغدغه اینروزهات...