یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

مهمون،حبیبِ خدا نیست، گاهی!!!

چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ

 نمیخواستم اینو بگم اما مثل اینکه چیزی تو وجودم هست که میگه این لحظه و امشب باید ثبت بشه. همین امشبی که یه جورایی منُ درگیر کرده:| 

مسلّما امشبُ دوست ندارمُ میخوام زودتر تموم بشه... اتفاق چندان مهمی پیش نیومده اما واسه آدمی که وجود بعضیا بهش حس بدی میده، این مهمون که چند روز یکبار میاد خونمون و امشب میخواد بمونه، کمی آزار دهندس.

دوست ندارم کسیُ ببینم که هنوز به من امید داره اما من هیچجوره نمیتونم واسش کاری کنم!!!! نمیتونم اعتراضمُ نسبت به این آدم، به بقیه بگم... نمیخوام و نمیتونم!!!

چقدر سخته بعضی وقتا همه حس هاتُ با آهنگ bailando از انریکه توی تختت خالی کنی، بلکه کمی بتونی فراموش کنی این چند روز رو از خدا بخوای اون شخصُ کمتر ببینی.. برای آرامش خودت که چند وقتیِ پشت قهقه های مصنوعیت قایم شده دلتنگ بشی.....

امشب ثبت شد!!! حالا شب از نیمه گذشته، مثلِ......

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۲۴
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی