تا حالا نشده بود!
از وقتی که پا توی این دنیا گذاشتم و بعدشم وارد دنیای مجازی شدم اینجور چیزایی نیمده بود سمتم.نشده بود که به جز مامان بابا و داداش و آبجیم کسیُ انقدی دوسش داشته باشم که چند ساعت از روز به فکرش باشمُ جوری بخوام باهاش ارتباط برقرار کنم اما نشه که بتونم.
این مدل رفتار کردن تقریبا ازم دور نیس.اینکه خیلی زیاد به چیزی فکر کنم و حتی تموم جمله بندیام بالا پایین کنم.اینکه زیاد اهل صحبت نیستم و کم حرفم.اینکه کم پیش میاد که مشتاق باشم برای دوست شدن با یه آدم جدید.
دیشب بعد از چند روز وقتی رفتمُ پست جدید وبشُ خوندم یجوری شدم که نمیدونم چیه.یجوری که منو آزرده کرد و سخت بهش فکر کردم.به این فکر کردم که من میتونم براش یجور متفاوتی باشم عایا؟؟!!!!میتونم دوسش داشته باشم واقعنی و از ته دل بدون هیچ خودنمایی و غرضی!!!؟؟؟؟
دیشب خیلی فکر کردم و همونجا توی کامنتاش دعایی براش کردم که برای اولین بار از ته ته دلم برای کسی این شکلی دعا کردم..و خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم کامنتم به دلش نشسته..
آزیتای عزیز...
از ته دلم برای همیشه شاد و سالم بودنت دعا میکنم...