نیافتم عنوان رو
گاهی وقتا آدم توی مسیرهایی قرار می گیره که ناخواسته خودش رو کشف میکنه و متوجه همه توانایی هایی میشه که همراهش بوده ولی ندیده اونها رو و خودش رو ناتوان فرض کرده و ناراضی بوده از وی درون!
این سومین فصل از شیوه متفاوت زندگیم برام شیرین تره. هر چند که زمان زیادی نگذشته و من همچنان لنگ میزنم و خسته میشم و اونجور که از خودم توقع دارم نیستم ولی ذره ذره دارم خودم رو کشف میکنم که میتونم هنوز ورژن بهتری از خودم رو بسازم و تعادل داشته باشم بین احساساتم و کارهام. تعادل داشته باشم بین استراحت هام و کارهای خونه و درس خوندن ها. تعادل داشته باشم بین دلتنگی هام برای مامان و خواهرم که کیلومترها دور هستن ازم، برای دلتنگی خواهرانه ام برای برادرم که ماه به ماه نمیبینمش، دلتنگیم برای مردی به اسم آقای میم. قاف که دور از من و با منه.
شاید اگر لادن چند سال قبل بودم نمیتونستم دووم بیارم این حجم از دلتنگی رو و بی طاقت میشدم و جایی لابلای دلتنگی هام گم میشدم ولی لادن ۲۴ ساله امروز یه کم فقط یه کم بزرگتر شده و تاب میاره سختی ها رو.