یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

سهم من از !

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ب.ظ

میتونم بگم اون لحظه هایی که دستای دخترونهٔ کوچیکش رو توی دستام گرفته بودم و کنارش بودم تا یه رنگی رو انتخاب کنه و بعد ازش قول بگیرم که آروم بشینه و ورجه وورجه نکنه ، یکی از حس دار ترین لحظه های عمرم بود .

اونجایی که انگشت هاش رو تو دستم گرفته بودم و برس لاکم رو میکشیدم روی ناخن هاش ، درست همون لحظه که توی چشم های سیاهش نگاه میکردم و اون هم لبخندش رو میزد ، حس کردم که چقدر بی نهایت دوستش دارم و دلم میخواد کنارش باشم و اون دختره شیطون و کنجکاو و جستجوگر رو با سکون و آرومیِ مخصوص به خودم براش وقت بذارم و یادش بدم معمولی نباشه از همین حالا ..

دخترهٔ شیطونمون امشب آروم شده بود و تب دار و وقتی داشتم میرسوندمش خونشون تکون نمیخورد و ساکت بود .. نمیدونم چرا ولی چند وقته با هربار دیدنش ؛ دوست دارم چیز جدیدی براش داشته باشم که هر چند کم اما براش یه کلمه جدید ، یه رفتار جدید ، یه نوع حرف زدن جدید وجود داشته باشه که سرسری از کنار چیزهایی که میخوام یادش بدم نگذره ! 

هر بار که میخوام بی حوصله بشم و فقط چیزی بگم که دیگه ازم سوال نپرسه ، پشیمون میشم و همه انرژیم رو میذارم که باهاش خوب حرف بزنم و قانعش کنم .. بی حوصلگی ها رو میذارم برای وقتایی که اون نیست .. 

فکر میکنم باید تو رفتار با بچه ها جوری باشم که اون بچه یه سری چیزها رو فقط با من بخواد تجربه کنه و دوست دارم وقتی به سن الان من رسید تو خاطره هاش یادش بیاد که از بچگی فلان قضیه و رفتار رو از فلان آدم یاد گرفته و یجور خودخواهانه ای دوست دارم من نقش خوب و درستی تو ذهنش داشته باشم و پر رنگ باشه حضورم تو خاطره هاش .. 



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۰۵
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی