یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

که من بی تو نه آغازم ؛ نه پایان

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

وقتی که دلتنگی قلمبه میشه و با یه دیالوگ از هاشم ِ شهرزاد ، بی اختیار اشک از گوشهٔ چشمم چکه میکنه و زودی میدزدمش از روی گونه ام و تا ته فیلم به این پنجشنبه و جمعه آخر سال فکر میکنم و میدونم که با همه دست و سوت هاش و جیغ جیغ های من و خاله لیلا ، باز هم شاد نیستیم و ممکنه همونجا بزنیم زیر گریه همگی . شاید بقیه نه ؛ اما میدونم که خودم قطعا بغض میکنم و چیزی روی قلبم سنگینی میکنه و تا بی نهایتم نبودن بابابزرگ و پسرخاله رو عمیقا حس میکنم و مثل همین الانم چشمام اشکی میشن و میخندم از یاد آوردن روزهای قشنگ و شیرینمون . 

وقتی که منِ کم حرف پناه میارم به تلفن و شماره مامانم رو میگیرم و پشت خط منتظر میمونم تا صداش رو بشنوم و آروم بشم و بگم " مامان کی برمیگردی ؟ " و بشنوم که میگه امشب برمیگرده و من کمی آروم میشم .

وقتی که بغل دست داداشم نشستم و همه این حرفا رو دارم اینجا تایپ میکنم و گوله گوله اشک سرازیر میشه و ندا زل میزنه توی چشمام و میبینه که دارم خودم رو کنترل میکنم که بیشتر از این گریه ام نیاد و آخرسر مجبور میشم بیام تو اتاقم .

وقتی که صدای بغض دارم رو پنهان میکنم تا بابام نفهمه که دارم اشک میریزم و دلم کم آورده این آخر سالی و نتونسته هنوز راهی برای رفع دلتنگی هاش پیدا کنه و مثل دختر بچه ها هنوز که هنوزه به گریه پناه میاره .. 

وقتی که دلتنگ عزیزهای زندگیت میشی و به اون دیوار سفیده تکیه میدی و همه پنبه هات رو رشته میکنی .. وقتی که حتی تو اوج شادی ها باز هم ذهنم کلید میکنه روی تک ثانیه هایی که روزی با هر کدوم از اون سه نفر داشتم ..



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۴
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی