یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

قاصدک

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ب.ظ

وقتی استاتوسش رو دیدم دلم یجوری شد. یه حسی شبیه خالی شدن. چیزی که هنوزم نمیدونم چی بود. وقتی با خوندن استاتوست به آینده فکر کردم انقدی گم شدم تو خیالاتم که اصلا یادم رفت چی میخواستم بهت بگم. نمیدونستم باید خوشحال باشم از اینکه شادی یا باید ناراحت باشم از اینکه فاصله هامون بیشتر و بیشتر میشه!!! وقتی که همه 11 سال گذشته و تموم سال هایی که بیشتر از نصف عمرم بودن رو با مرور حضورت توی زندگیم به یاد میارم، دلم میگیره.

اینکه شنیده بودم که تو هم قرار از این آب و خاک بری بیشتر برام شبیه به یه شوخی بچگانه بود اما مثل اینکه نه واقعیت داره. یادم میاد پیش دانشگاهی بودیم که گفتی دلت نمیاد برای آینده خودت یه عمر دور از مامان و بابات زندگی کنی. یادمه که همون روز گفتی من تنها بچه خونمون هستم و هیچ وقت خواهر و برادری نداشتم و حالا نمیتونم برای دل خودم باشم. آرزو برات بی اندازه خوشحالم که تو استاتوست نوشتی " فقط چند ساعت دیگه موندهه که برسی " یه پرچم آمریکا، یه هواپیما و ...

نمیدونم حسی که من الان دارم اسمش چیه اما میدونم که اصلا حس خوبی نیس که دوست دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاهت، قرار برای یک عمر از این شهر و کشور بره و احتمالا من تا آخر عمر یه اسم از اون دوستم فقط برام میمونه.

 

آرزو... دلم میخواد قاصدکی که قرار تو رو به آرزوهات برسونه مثل خودت پر از آرامش باشه :))) هرچند الان دیگه اشکام اجازه نمیدن که چیزی به ذهنم بیاد برای نوشته شدن اما نهایت خوشبختی رو برات از ته ته ته قلبم آرزو میکنم.



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۰
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی