یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

دست نزن :|

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ب.ظ

احتمالا  19،20 سال پیش نوبت اون بود و حالا نوبت من.. اونوقتا اون حرص میخورد و حالا من.. اون سال ها اون دستای منُ میکشوند و حالا من.. مثل یه بازی رفت و برگشت فوتبال؛ اما با این تفاوت که بین بازی رفت و برگشت ما 2 دهه فاصله افتاده..

شاید همه چیز یه تکرار ساده باشه توی زندگی که فقط شکلش و زمان پیش اومدنش فرق میکنه!!! یه تکرار که فکر میکنم اینروزها برای من دوست داشتنی و جالب نیست قطعا... یه تکرار که باید تکرار بشه.. یه تکرار عذاب آور... یه تکرار که همش بهت یادآوری میکنه باید باید بیشتر حواست باشه بهش.. درست مثل یه مامان که مدام دنبال بچه تازه راه افتادش میدوئه که یه وقت سمت چیزایی که براش خطر دارن نره ://

حالا وقتی شب میشه باید دو دو تا چار تا کنم و به این فکر کنم که فردا که میرم یونی، میتونم یه کم زودتر برگردم و کمی کمک مامانم باشم.. باید به این فکر کنم که چجوری میتونم بابا و داداش و ندا رو متقاعد کنم که تقسیم کار داشته باشیم و مامان کمتر بخواد دست به چیزی بزنه... چجوری بهشون بفهمونم که شما هم اگه بیاین پای سینک و شروع به ظرف شستن کنین اتفاق عجیب غریبی نمیوفته... بگم که یادتون باشه فشارهای روحی 8 ماه گذشته، مامان رو به مرز بی غضروفی کشونده  و حالا باید با دست نزن های من یه جا بشینه و نگاه کنه، دلش برای خستگی های من بسوزه و بگه بذار کمکت کنم خستت میشه... بگه که حالا یه تیکه ظرف شستن که من از پا نمیندازه.. بگه درسته که دکتر بهم گفته اصلا کار نکن خصوصا شستن ولی نمیشه اینجور که بشینم و کاری انجام ندم... من باید مثل یه مامان، مدام به مامانم بگم : مامان جان دست نزن :/ بیا بشین سر جات خواهشا :)



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۰۷
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی