در کردنِ خستگی
دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ
وقتی منُ بغل گرفتیُ با احساس بی نظیرت پیشونیمُ بوسیدی..
وقتی که گفتی من هنوز همون دختر کوچولوی یک ساله ای هستم برات که داشت خفه میشد اما زنده موندم..
وقتی گفتی بودنت بهم آرامش میدهُ دلم خوش میشه به داشتن یه همدل
وقتی گونه هاتُ بوسیدم..
خستگیم در رفت... اما هنوز هم نگرانم برای روزی که جدا از تو میشم :/
دلم آرامش امروزتُ، لبخند امروزتُ، احساس مادرانه امروزتُ برای همیشه به یادگار نگه میداره :))
۹۴/۰۱/۳۱