یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

از پشت پنجره..

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۰۵ ب.ظ

 نمیدونم چی شد که خوابم برد!! احتمالا داشتم به چیزهای کوچکی که بزرگ شدن؛ فکر میکردم که خواب رفتم.. یا شایدم خستگی روحم منُ به خواب دعوت کرد تا که شاید واسه چند دقیقه ای آرامش بگیره!!! هرچی که بود، هرچی که شد، آخرش این بود که با نور آفتابی که به زور خودش از گوشه های پرده توی اتاق جا کرده بود، بیدار شدم.. نوری که چشمامُ گرم کرده بود.. با چشمای بسته از پشت پلکام نور قرمز میدیدم!! زبون بیچاره ام باز بین دندونام گیر افتاده بودُ بخاطر فشاری که بهش اومده بود سخت درد میکرد.. این هفته زیاد پیش اومد که بعد از چند ساعت متوجه شدم که دندونام زبونم پِرِس کردنُ هربار درد زیادی تحمل کردم!! دردی که وقتی دنیا بهم سخت میگیره زیاد تجربش میکنم.. نمیتونستم تکون بخورم.. این دردِ سمت چپ قفسه سینه ام هم قوز بالاقوز شده بود!!! درد های طولانی و گاهی ثانیه ای... یه سوزش که اجازه نمیده یه اِپسیلون هم جابجا بشم!!! باید ماساژش میدادم تا یه کم بتونم جابجا بشم و بعدش بلند بشم!!!

نه مامانم بود، نه بابام.. رفته بودن. تلفن زنگ میخورد اما ندا جواب نمیداد.. دلم میخواست سرش داد بزنم که یه تلفن جواب دادن که زیاد وقتت نمیگیره پاشو جواب بده.. اما فقط توی دلم داد میزدم!!! پشت خط، خاله دومی بود که میگفت من و ندا هم آماده بشیم که با اونا بریم اما من برای اولین بار از حال واقعیم گفتم. گفتم حال و حوصله از خونه بیرون اومدن ندارم.. حالم خوب نیس دلم میخواد همش توی خونه باشم.

این هفته هیچ کدوم از کلاسام نرفتم؛ حتی آزمایشگاه ها و کلاس اخلاق که حضور و غیاب براشون مهم!!! انگار که من عوض کرده باشن. یه حس و حال عجیب که داره من تو خودش غرق میکنه و هرچی بیشتر تقلا میکنم بیشتر فرو میرم ://     

یه احساس که ته قلبم خالی کرده، یه چیزی که خیلی برام غریب نیست.. چیزی که کم‌کم داره من به یه آدم برونگرا تبدیل میکنه. یه آدم که انقد کم آورده که حاضر میشه کمی، فقط یه گوشه از حال ناخوشش، نصفه شب توی یه گروه دوستانه share کنه.. 

آخرین هفته از 20 سالگیم تلخ تر از همه وقتاست. اونقدی تلخ که شبا به زور گریه خواب میرم.. اونقدی تلخ شده روزام که گاهی سیر میشم از اینکه بخوام راجع به حالم با کسی حرف بزنم. حالی که شاید کسی نفهمتش اما دلِ نازک من داره باهاش دست و پنجه نرم میکنه به این امید که برنده بازی اون باشه!!! 



 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۴
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی