مهمون،حبیبِ خدا نیست، گاهی!!!
نمیخواستم اینو بگم اما مثل اینکه چیزی تو وجودم هست که میگه این لحظه و امشب باید ثبت بشه. همین امشبی که یه جورایی منُ درگیر کرده:|
مسلّما امشبُ دوست ندارمُ میخوام زودتر تموم بشه... اتفاق چندان مهمی پیش نیومده اما واسه آدمی که وجود بعضیا بهش حس بدی میده، این مهمون که چند روز یکبار میاد خونمون و امشب میخواد بمونه، کمی آزار دهندس.
دوست ندارم کسیُ ببینم که هنوز به من امید داره اما من هیچجوره نمیتونم واسش کاری کنم!!!! نمیتونم اعتراضمُ نسبت به این آدم، به بقیه بگم... نمیخوام و نمیتونم!!!
چقدر سخته بعضی وقتا همه حس هاتُ با آهنگ bailando از انریکه توی تختت خالی کنی، بلکه کمی بتونی فراموش کنی این چند روز رو از خدا بخوای اون شخصُ کمتر ببینی.. برای آرامش خودت که چند وقتیِ پشت قهقه های مصنوعیت قایم شده دلتنگ بشی.....
امشب ثبت شد!!! حالا شب از نیمه گذشته، مثلِ......