یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

چِم شده!!!

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ

نمیدونم چی شده که دستُ دلم به نوشتن نمیره و هرچی زور میزنم هیچی از چشمه همیشه جوشان ذهنم بیرون نمیاد که ریخته بشه توی این صفحه های مجازی..

اینروزا فقط یه چیز ذهنِ خاموشمُ مشغول به خودش کرده که هیچجوره هم از فکرو خیال مُشوّشِ من بیرون نمیره.راهی هم به ذهنم نمیرسه که بتونه جوابمُ بده..

آخه من چِم شده که انقد خسته و کِسِل هستم؟؟!!!!!

حالا بین این خود درگیری های من؛یک عدد استاااااد سیریش((به تمام‌ معنا)) تأکید میکنم سیریش؛پیدا شده که به همه چیز دانشجوهاش گیر میده.از مدل موُ لباسُ کفشُ کیفُ نحوه نشستنِ دخترا پسرا کنار هم..تا اینکه امروز نوبت به من رسید:|| وقتی صدام زد و رفتم پیشش که رسم های هفته قبلمُ چک کنه دیدم همش داره به ناخنام نیگا میکنه منم متوجه چیزی نشدمُ برگشتم..برگشتمُ مشغول کشیدن مدارها بودم و باخودم گفتم برمُ اشکالای این یکی رسممُ برطرف کنم.

رفتم کنار استاد گرامی نشستم و گفتم استاد ت؛که حاج آقا شروع کرد به منبر رفتن..

+خانم لادن شما 2هفته قبل لاک داشتی و خوشحالم که الان لاک نداری.زن باید زیبایی هاش واسه شوهرش بذاره و ایشالا وقتی متاهل شدی واسه شوهرت لاک بزن..

-://

+داداش داری؟؟

-چطور مگه!! آره دارم..

+متاهل یا مجرد؟؟

-بچس تاره داره ارشد میخونه و مجرد تشریف داره:)))

+ایشالا وقتی خواست زن بگیره به مامانتون بگو که یه دخترخانم که چشم کسی تا حالا ندیدتش رو براش انتخاب کنه..

-:////

+دخترم شما هم مثه دختر خودمی..آفرین که لاک نداری:)))

-بــعله شما درست میگین:||

اومدم پشت میزم‌ نشستمُ باز رسم‌کشیدم..اما فکرم درگیر حرف استاد پیرم بود..استادی که جای بابابزرگم بود تقریبا..به این فکر میکردم که چرا استاد ت انقد به کار جوونا گیر میده؟؟ نمیگه یه وقت کسی بدش بیاد و جوابیبهش بده که در شأن استاد نباشه..

همش توی همین فکرا بودم که آتاناز اومد کنارمُ قضیه رو واسش گفتم..کلی خندید و بعدش گفت که قبل از منم از اون پرسیده بوده که متاهلی یا مجرد!! و آتانازم گفته بوده مجردم و اگه میبینین موهام لولایت واسه نامزدی پسرعموم بوده و خواستم لولایتش کنم..

چند جلسه پیشم شنیدم که به یکی از پسرا میگفت سیگار نکشُ کلی واسش آسمون رسمون‌ میبافت..

فکر کنم یادش رفته باشه که‌جوونای امروز نصیحتا رو نمیشنونُ گوشاشونُ میبندن پس بهتره دوست بود باهاشون و از زبون یه دوست دل نگرانیا رو بهشون گفت..

به یه پسره هم میگه بلال حبشی:|| به یکی دیگشونم میگه تُپُل خان:||

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۰۶
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی