یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

یادداشت های یه دخترِ اسفندی

به بهانه۲۰سالگیم مینویسم

مثلِ کویر

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۸ ب.ظ

ریتمشون کُند شده؛کُندتر از همه وقتا.صدای آروم ریتمیکشون بیشتر از دفه های شنیده میشه اما نتیجشون فقط یه صفحه خالیُ سفیده که چیزی رو نشون نمیده.نوشته میشن اما فرصتی پیدا نمیکنن که خونده بشن.جمله ها ردیف میشن اما همین که میخوان ثبت بشن یه نیروی عجیبُ غریب انگشتِ اِشاره نویسنده رو میذاره روی back space و همه چی مثه چند لحظه قبل میشه سفیدُ خالی.. اتفاقای این چندهفته که غمِ بزرگی رو بجا گذاشت؛هوش و حواس رو ازهمه اطرافیان سلب کرده و اینم نمونش..رفتنش یه حسرت رو همیشه توی قلبم جا گذاشت.حسرتِ ندیدنش.از۱۳فروردین امسال به اینور فقط از بقیه میشنیدم که منتظرِنتیجه ارشدش مونده و اگه قبول نشه میره سربازی.دُرست۲روز بعد از نتیجه ارشدش که فهمیدم چیزیُ که میخواسته آورده و من براش خوشحال بودم مثلِ وقتی که داداشِ خودم قبول شد.فقط۲روز بعد از خوشحالیش اتفاقی افتاد که اون واسه همیشه رفت..کِسی فکر نمیکرد پسرِ عزیز دردونه خاله بزرگه به این زودی از دست بره.این رفتنش حالِ ناخوشی رو برامون جاگذاشته که کنار اومدنی نیست.بیشتر از همه برای مامانش که به زورِ مشاوره و قرص و دارو یه کم آرومتر از هفته اولِ اما هنوز صدای گریه هاش نمیذاره شبا کسی بخوابه.دلِ هممون شده مثلِ کویر..بدونِ صدا؛خالی تر ازهرچیزی؛به انتظارِ یه بارون نشستیم که "غم برود از نگاهمان"                                

بعدا نوشت:

خالی بودنِ دلت از هر حسی گاهی اونقدی هم که فکر میکنی بدنیست.خوبه که خالی کنی دلتُ از حسِ دوست داشتن کسایی که با دوست داشتنشون ناراحتیات بیشتر میشن.

                 

                     

                                             جاده یزد-طبس

                                           6شهریور93

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۰۹
لادن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی